-
ماجرای حمام رفتن نگار
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 15:55
مدتی که نگار از حمام رفتن بدش میاد به هر ترفندی که شده از رفتن به حمام فراریه به عنوان مثال من بهش گفت بریم حمام گفت مامان من میخوام با بابا برم وقتی حسین اومد گفت نگار بریم حمام گفت فردا حسین گفت نه همین الان نگار گفت میخوام با مامان برم حمام من هم سریع گفتم بریم داخل حمام گفت مامان اول دیوارها رو بشویم بعد شروع...
-
تلفظ کلمات نگار
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 15:28
میمون ---- > میگون مامان بهار ---> مامان بار
-
ندادن ماشین به وانیا
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 15:22
دیشب دائی بابک خونه عزیز بود وانیا میخواست سوار ماشین نگار بشه که نگار بهش اجازه نداد اون هم چنان گریه می کرد که نگو به نگار گفتم مامان ماشینت رو بهش بده یک نگاه طلبکاران بهم کردو گفت مامان ماشین خودمه دوست ندارم بهش بدم .
-
ادا در اوردن نگار کوچولو
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 15:19
نگار خانم خیلی قشنگ ادا همه رو در میاره از قبل من من مدتیه که گردنم درد میکنه وقتی همه که نگار رو بغل میکنم بیشتر میشه دستم رو رو گردنم گذاشته بودم و گفتم ای گردنم نگار خانم اومد و ادا منو در اورد بهش گفتم برو ادا عمت رو در بیاره میخندید ومی گفت میخوام ادا مامان رو در بیارم
-
رفتن بابا حسین به بیرجند
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 15:17
بابا حسین 5 شنبه صبح رفت بیرجند تا دوشنبه تو این مدت همش خونه بابا بزرگ بودیم و کاملا تو رفتار نگار خانم مشخص بود که دل تنگ بابا ش
-
تو خواب راه رفتن نگار خانم
شنبه 12 آذرماه سال 1390 13:53
دیشب تا ساعت 2 منتظر شدم که خانم خوابش سنگین بشه بعد براش از کرم استفاده کنم ولی مثل اینکه سر دل دخترم سنگینی کرده بود همش سرفه میکرد و ناراحت بود بالاخره اورد بالا و راحت شد و رو پای من خوابید که ساعت 3:30 شده بود ساعت 4 یک باره از خواب پریدم دیدم که نگار خانم پتوی معروفش رو بغل کرده و داره راه میره بهش گفتم کجا میری...
-
نگرانی من از بردن نگار به دکتر
شنبه 12 آذرماه سال 1390 13:47
نگار کوچولو نمی دونم چرا اینتقدر از دکتر رفتن وحشت داره وقتی که میخوام ببرمش دکتر خیلی گریه میکنه وقتی وارد مطب میشیم گریه میکنه اونقدر که میاره بالا این مسئله کلی اعصاب منو ریخته بهم حتی وسایل دکتر کوچولو رو براش گرفتم که ترس از دکتر رفتنش بریزه ولی فایده نداره. الان یک هفته ای است که فکرم خیلی مشغلوه چون دختر گلم...
-
خاطرات گذشته
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 14:57
مدتها بود که چیزی نمی نوشتم ولی حالا تصمیم گرفتم که از دفتر خاطراتم مطالب مربوط به نگار کوچولو رو بنویسم نگار وقتی دنیا اومد پیشونیش پر از مو بود طوری که مامانم اول فکر کرده بود که پیشونی نگار کوچولو من پر رنگ مشکی است ( قدیمها معتقد بودن که زن حامله نباید به جک وجنور نگاه گنند که بچشون زشت میشه و چون من هیچ اعتقادی...
-
درباره من
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 10:40
نگار کوچولو در تاریخ ۲۷/۵/۸۸ در تهران در بیمارستان شرکت نفت دنیا اومد . البته هیچ عجله ای برای دنیا اومدن نداشت یک هفته هم بیشتر از زمان معمول تو شکم مامان بود فکر کنم جاش خیلی راحت بود.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 15:12