دیشب دائی بابک خونه عزیز بود وانیا میخواست سوار ماشین نگار بشه که نگار بهش اجازه نداد اون هم چنان گریه می کرد که نگو
به نگار گفتم مامان ماشینت رو بهش بده یک نگاه طلبکاران بهم کردو گفت مامان ماشین خودمه دوست ندارم بهش بدم .
نگار خانم خیلی قشنگ ادا همه رو در میاره از قبل من
من مدتیه که گردنم درد میکنه وقتی همه که نگار رو بغل میکنم بیشتر میشه دستم رو رو گردنم گذاشته بودم و گفتم ای گردنم نگار خانم اومد و ادا منو در اورد بهش گفتم برو ادا عمت رو در بیاره میخندید ومی گفت میخوام ادا مامان رو در بیارم
بابا حسین 5 شنبه صبح رفت بیرجند تا دوشنبه تو این مدت همش خونه بابا بزرگ بودیم و کاملا تو رفتار نگار خانم مشخص بود که دل تنگ بابا ش
دیشب تا ساعت 2 منتظر شدم که خانم خوابش سنگین بشه بعد براش از کرم استفاده کنم ولی مثل اینکه سر دل دخترم سنگینی کرده بود همش سرفه میکرد و ناراحت بود بالاخره اورد بالا و راحت شد و رو پای من خوابید که ساعت 3:30 شده بود ساعت 4 یک باره از خواب پریدم دیدم که نگار خانم پتوی معروفش رو بغل کرده و داره راه میره بهش گفتم کجا میری گفت میخوام غذا بخورم تا مثل موش قوی بشم اخه شبه خیلی تام و جری رو دیده بود بعد نگاهش کردم و دیدم که بچم خوابه چشماش بسته و بغلش کردم و برگردوندم تو جاش
شعرهای که نگار خانم بلده:
یک توپ دارم قلقلی
اتل متل توتوله
تپلویم تپلو
عروسک قشنگ
بیشتر رنگها رو بلده فقط به سفید میگه سیاه
اهنگ پلنگ صورتی رو هم بلده